چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* عطر سایه ها




اوّل همه جا بود

صدایت را می گویم

بعد سنگدلی بر تن نامیرای درون!

پر از سایه های  آب

من نیز...

نشمه ای  با بی پروایی و شتاب

همین قدر که احساس عطر تو را...

میان ابهام آمیز ترین رگه های خط خط نور،

رنگ آمیزی کنم

و بعد...

عشق می آید از سیر تا کبود!


۹۷٫۵٫۳۰

* زبور (سوررئال)




تورّبی سیاه

سر...

و

مقعدم دهان!

مثل جزر منهای یک

نصف آخرین چپاولم !




۹۷٫۱۱٫۱

* کاخ ابداع (سوررئال)








از این همه رفتن و رفتن

بُریدن

گذشتن

همه بی آب و آبادی

و سر درِ چشم مناره ای باریک و بلند 

در...

لجّه های سیاهی و تنهایی

جوانه های بیتابِ صدها غزل 

گره در مهتاب!


من با لب های او سخن می گفتم 

او با گوش های من

من او را دَم می زدم او در من 

من در سینهٔ او

اوصراحی از حضورِ دیگری

من دفتر های سبز او 

او...

شقشقه های بغضِ من

بی آنکه باورم شود این رُشدِ مستبد

این تلخیِ عمیقِ  هزاران سالهٔ  وجدانِ کاذب !


۹۶٫۲٫۱۰

* هذیان (سوررئال)







فقط یک نفر شعر مرا بخواند و بگوید...

خوب خوابیده ام 

حالم خوب است 

حساسیتم فرقی نکرده

باروری...ام زیاد و کم نشده 

حافظه ام عالیست 

واشیا ء را...

از جایشان تشخیص میدهم 

کوچه ها را تنهایی گز میکنم 

اَشکالِ زیادی را نمی جوَم 

و همهٔ سنگینی ام از من نبوده است

وقتی زمین می خورم 

افسرده نمی شوم 

هیچ طغیانی را به احترام نمی نگرم 

حال و وضع من همین است

تغییرش نمی دهم


برای غصّه خوردن علّتی نیست 

کسالتم شدید می شود 

لحظات دردناک...

به هذیانی از میان لبانم می گذرند

از دست رفتن بینایی رنجم میدهد 

پزشکم میگوید درمانی ندارد

میلِ نوشتن هم، تأثیری ندارند

از تلویزون...

برایم روزنامه می خوانند 

کمی گردشم میدهند

و چیزهایی می بینم که قبلا نوشته ام!

آنچه محال است تحقیرم می کند 

و همه تابستان ها...

در یک کلمه

آهسته تمام می شوند 


این آهسته...

در جمله می لنگد 

و آن دورها را تغییر میدهد و غیره و غیره...

بدون ذهن امتحان میدهم

و در چهل سالگی...

برای ژستی که گرفته ام خیلی دیر است 


باید ضبط صوت می آویختم

شاعران هم...

خود را می آویزند

" به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خویش را... "

کلمات منفجر می شوند یا تو خالی


شعر مصداق دارد 

فلسفه آن را می سراید

و ممکن است ژولین...

سرخ و سیاه را از پشت سر نگاه نکند


یک کلمه ارزش چند جمله را دارد

الان باید بگویم: نـــه!

از هیچ کجا منتشر نمی شوم 

و...

دوبووار

برایم کتاب نمی خواند

۹۶٫۱۰٫۱۹

* پیدایش (سوررئال)






هستی هرج و مرج بود

 

بود و نبود رنگی نداشت


سنگی از ستاره ای...


معلّق 


یله


غبار گرفته 


می چرخید


زمین آفریده شد...


یک نژادِ خسته عُر  کشید!


عشق پدید آمد...


توطئه ای مرموز میانِ بی زمان،


نوعی رسوخ در تقارن،


ثنویتِ ابعاد

 

نقطۀ تعلیق!


نه تهیدست نه غنی


با دقّت تیغ به  خویش  می خندید


نوسانِ  صدای جادویش


چون نهالی  در باد دندانش را جلا می داد


با پلنگ ها غذا می خورد


و جای خالی ات را...


از تو،


پُر می کرد!



 ۹۷٫۷٫۱۴

* ویترین دروغ



شرط بندیِ ناخودآگاهم اقتدارِ احساس می بافد
ویترینِ
وسیعِ
دروغِ
مُــکرّرَم!


۹۷٫۱۰٫۲۱





* هرا



در قهر نیلی شب
دُشمنکام شدم 
صدای گلایه سپرده در باد 
مثل موشی ساکتم!



۹۵٫۱۰٫۷