چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید


صدای دور شنیدن از جرس نمی آید
به زق زق آبچلیک و خس، نفس نمی آید

کجا می بَرَدَم این بختِ سیه هیهات
صدای فیشتک و غش غشِ هوس نمی آید

چه در تنفسِ برفی غریب می بارید
هوای محو پرزدن از قفس نمی آید

صدا چه طرز غریبی ست در تنفس آب
میان سگرمه های توهّم، عبس نمی آید

ندارمت که مِی نمی دهد ساقی
به لابه های من دگر مُلتمس نمی آید






۹۷.۶.۳۰

* خوب، بد، زشت


مفید بودن...
 مرا ایستاده نگه می دارد
اگر زبان درآورم
بادها عبور نمی کنند
امّا من...
با آخرین حماقتِ آفتاب،
انگشتانِ تمشکی ام را تُف می کنم
آنکه زشت می بیند، کمتر می یابد 
و آنکه بد می شنود،  بسیار شنیده است
اینجا، حکایت یک عشق مرده نیست
مغرور رنجم...
خیره در ،
دریای هر ساحلی!







۹۶.۴.۲۶

* هرزه گرد


اگر چنته ام را روی دایره  بریزم
واقعی تر از تـــهوّع آزادیست!
از بدگمانی و نادانی وترس به تو اعتماد می کنم
امّا...
گوشه زمستان تغییری نمی کند
که گفتن...
تنها نیمی از حقیقت است
و سرانجام جز دروغ چیزی نگفته ایم !









 ۹۶٫۱۰٫۱۹


* شکاف



نمیدانم از تهِ پیراهنم آمدم
یا مثل میخِ سیاه چادری، دل از خاک کــندم
تا تو در بادِ دنیایی...
به آشوبِ تو از  خوابِ  قاصدک رفتم !






 
 
۹۷/۱/۱۹

* برائت


قدری دل تپیدن
و...
عقوبتی گزاف
سرانجام باید مایۀ عبرتی باشد
من یک مرتدم...
قلبم گرسنه بود برای زیستن!







۹۶/۱۲/۱۳

* درخت_ممنوع


نه اسیر تمنّای غم
نه شقاوتِ فرجامِ معرفت
حیوانِ شب های خویشتنداری  مرا در فرمانروائیِ شیطان نیافت
رنجورِ زهر را هم مرهمی است از درختِ گناه؟!
یا گریز از ناممکن،
این پهنۀ زنجیرِ نادانی!
معرفتی صعب
سرّی عظیم
چون سادگیِ دیوانه ای
صد نقش به پودِ حادثه می زند
امساکِ حقیقت...
شرابی سبز


  ۹۶٫۲٫۴  








من مرده ام تا کوری را خدمت کنم

بخت یارِ اوست...

ظاهرِ دلیری ندارد!











۹۸٫۱۰٫۲

* جغرافیای خواب


نگاه های درشت بین...
وحشی و عامیّانه اند !
با صدای آسمان چین می خورند و دستان خدا را آلوده می کنند
هیچ چیزِ مرگ حقیقت ندارد
فردا در جغرافیای کوچه ها ...
با کوله پشتی ام غریبانه نفس می کشم 
همراه با مویه گرانِ مردّد...
از عطشِ سوزانِ لبانم می‌گذرم
و بر سنگی سیاه ...
چشم براهِ شکفتن های تازه می مانم 
و از کودکی ام فراتر نمی روم
فراموش شده...
سخت و مقتدر
در محفلِ غیرت
ساعتِ واژه ها را نیّت می کنم 
امّا یکباره...
لب هایم بلا می شوند
زلزله می کنند
حرف های استریپ تیز!
لخت و بی حیا
با پوستی برنزه
فضا را به آتش می کشند
و تازیانه بر تنم می زنند


۹۶٫۸٫۸