چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* لیلیت


بلا هم وجود دارد
دلگیجه گرفته ام
سرم خالیست


۲۵۷۹٫۶٫۱۱

* آیین



ساعت کفن شد
صدای خوشٍ دوشیدن

۲۵۷۸/۲/۸

* سمت آب



سلطیه های حرص بی نظم و شلخته اند 
و برای گرگ حیثیتی نمانده  است
حالا میان درختانم 
حرف های الکی هم تمام شده 
هنوز یکساعت مانده دست سگ را بگیرم به خانه برم
۲۵۷۶٫۳٫۵

* ننگ


با زاویۀ تند الاغ ها...
ننگ ما از مردم عادی نیست یک عالم برجستۀ مذهبی را سفارش میدهم

۱۴۰۰٫۱۰٫۲۰

* دود


من های مقدّس به هیچ کار نمی آیند
جفت شدن با درام الهی...
فقدان آدمیت است در لرزه های اشک


۲۵۷۹٫۹٫۱۷

* حرا

از عزلتگاه خدایی منقوش 
بی وففه تکبیر می زنم
و حقیقت کشف می کند، هیچ حرمتی نبوده است


۲۵۸۱٫۱۰٫۱۷

* درد آب


در حریق باران
کنار کوه غلط
نرم و خاموش  لبۀ هستی نشسته ام
قصّۀ...
سیاه پری
سپید پری 
را سروده ام و دریا را
کبرِ درد
دردِ  آب
فریاد تر از خواب
فوارهٔ رویای تو بود و نبود
نه آنکه بیکس، که کس نبود
امّا تو رفتی و من یکّه می مانم
عمیق تر و صمیمانه تر از همیشه
با این تنهاییِ سنگین و زیبا
همین قدر که...
             سکوت
                خراب شود !

 ۲۵۷۶٫۱٫۱۳

*‌ هرزه گرد


اگر چنته ام را روی دایره  بریزم
واقعی تر از تهوّع، آزادیست!
از بدگمانی و نادانی وترس به تو اعتماد می کنم
امّا گوشۀ زمستان تغییری نمی کند
که گفتن...
تنها نیمی از حقیقت است
و سرانجام جز دروغ چیزی نگفته ایم



۲۵۷۶٫۱۰٫۱۹


* جابلقا

از بیداری رویاء آمیزِ چشمانی خشک...
میانِ شریان های کوچک و ظریف ُ در بدنم، جنگی وجود دارد
از هستی...
هیچ در آسمان نیست
جماعتی بی سروپا در ظلماتی بیرنگ می درخشند
چون شریران...
سعادتی سیاه به تقوایم بسته ام
و اقیانوس های جانم هراش هراش می شورند




۲۵۷۷/۱/۲۷

* عور


دمادم صبح است
هجوم شب، پریده رنگ
پرده های چشمانم خمارِ زهر
هر یک در حصارِ خویش
بازمانده از تیرِ شب
و سقف خانه ام...
به صدای بارش باران برهنه است

.


 ۲۵۷۶/۶/۱۶