چسبیده بر موزارت با من برقص
با گلوله ای از کاموای سفید
و عادتِ سرفه بر گلو
با من برقص
از نزدیک بینی ام هرگز مگو
در تشنج چشمک با من برقص
قدر ناشناسی آسمان پریده بود
تا که یادم آید،چه پوشیده ای
تیره تیره...
با من برقص
محو خوبی نسیم
رنگ کشتن صدف
مرغ باران بهانه بود
گرچه تشنه ام...
شعر آمد
دلتنگ رفت
به رقص