چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* آرمان ساز



مثل بلور جاندار گورکنِ خود را زائیده ام! و سروده های مقدّس بر کفنم...


۹۹٫۴٫۲۸

* پلنگ صورتی



بی فخر بودن
حرف نهایت آموختن
بی واسطه لمس کردن
سلطه بر خود...
با سپید مهرۀ جان در پای داس
دهشتِ کُشندۀ بی باوریست
نوای دِرای در جُرمِ تن
اژدعای مقدّس!

۹۹٫۴٫۲۸

* دندان مار

مشرف بر شب 
میان سکوت جاندار فک هایم
ظاهرم را زیبایی
عاطفه ام را عشق
توقع ام را فضیلت
و حس ام را دلیری می خوانی
به لبانت چنین تحقیری را نیاموز
من برای سیاهی ام 
خویشتنم گم است در فریب معطّر قصّه ها




۹۹٫۴٫۲۳

* تشنج


چسبیده بر موزارت با من برقص با گلوله ای از کاموای سفید و عادتِ سرفه بر گلو با من برقص
از نزدیک بینی ام هرگز مگو در تشنج چشمک با من برقص قدر ناشناسی آسمان پریده بود تا که یادم آید،چه پوشیده ای تیره تیره... با من برقص
 محو خوبی نسیم
رنگ کشتن صدف مرغ باران بهانه بود گرچه تشنه ام... شعر آمد دلتنگ رفت به رقص


۹۹٫۴٫۱۹

* نادیده


بجای سرو نگاه میکنم
مثل آبشار سفید
یعنی همان نادیده انگاری
یعنی مهتابی به هیبت شک
پیوسته در آغاز
و سکوت عادت می کند به هیاهوی من 



۹۹٫۴٫۷

* ماتیک


همچون فربه هانِ احساس
استحوان هایم رنگین شده اند
و رقص در زنجیر...
جاگزینِ گوشت!




۹۹٫۴٫۷