چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* ایجاز



در کفر خیال من 
    مثل کافری پیچ در پیچ
        سایه خشم می گیرد
          و بر دیواره ٔ نبضم بادهٔ زیبایی اَت ...
           بر گناه می خندد
          تا  دیو و پری در شیشه شود

        عریان و بی لباس...
     به ایجاز بسرائید...
واژه های فشرده ژرفتر زبان در می آورند





۹۶٫۷٫۱۱


* راز و...آز



آینهٔ چینی...
تو را با سیاهی دل چکار؟
لبان تو بی انتهای روشنی در غایت است 
از نوبهاری که در نیستان ما دمیده ای بگو
نه مرا  بیافزا
و نه با کاهیدنم بیآزار
تا چون ستاره ای به نحس و شگون...
خنده و گریه  سر دهم
و از نژاد و تبار خویش به بازارِ برده فروشان گویم!
تا آنکی دهان بگوید: که من...  شـــــاهم
و آنَکی به اشارت...
 که در خرابات،  شیــــخ ام!
گویی که شب ... دُهل زد!
عقل ها تمیز
دیوانه گان مست 
زنجیرها...  بُریده
و من به   جوششی  که تو را...
در نخستین صبحِ دوباره زیستن، سر انداخته است،  می نگرم 
و گوش...
به زنجموره های دلِ درد مندم،  سپرده ام
گویی که  ساغرِ مهر،  شکسته ام
و  در خراباتِخانه ام چندین: مرده شسته اند!
اگر بر بلندای تو،  راه نمی برم
سر بر زانو از  ژرفنای تو
 آزمندِ، زندگی ام
همچون  کشتی، به وسعتِ نیلگونِ دریا می زنم
و  تو خیره و پرسُا...
که چرا، هستی ام  بر باد رفت؟

توآمدی...
سخن گویان
و   من،   ماندم  خموش
دیوانگی ام ... در تو گُــم شد! 
 با تو چشم می گشایم و  با تو،  می خوابم 
با هــیولایی از شهامت 
و ...
کاشفی    مـــــادرزاد
قــــلم را...
برای ستایش  ات تیز می کنم
و بی هــــــیچ،   عاشقت می شوم 
گویی که...
زمستانِ  دلت را شکسته ام!


۱۳۹۵.۱۱.۲۵


* ترخانه


آماسِ سوداها...
در پیچ و تاب شکفتنم گاوگیجه می روند
مثل ابری که روی ماه افتد
خطوط شقیقه ام از فرطِ سپیدی بسمت خیانت رفته اند
گویی مدام... 
فاحشه ای مرا می دُزدد!


۹۷/۱/۷


* بُن مضارع



به کوکِ اصلیِ سه تارم فکر میکنم

و زیر بارانی که از سقف چکّه چکّه می کند...

خود را عادلانه چیده ام

هر قدر سرنوشت شرارت می کند

نشانه های حیات مرا لمس می کنند

امّا...

میز

ساعت

گلدان

غبار گرفته اند

و عکس مریمِ باکره در مقابلم!




۹۶/۱۱/۱۵