دستی از آن سوی دل
راهی پوشیده از درون
زیر دهلیز ِ تشنجِ وجدان
خم شده برسرچیزی که می توان خویشتن اش نامید
می گفت: راه بـرو...*
سمت تو آمدم
مثل دیواری ابدی
مثل آبیِ دلگیرِخاک
یا فرصتِ خالیِ یک وقاحت
تهی از معنی
عکس هایم را...
یکی یکی به هم چسبانده ام
و تمام منیّت لجبازانۀ من