چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* راز و...آز



آینهٔ چینی...
تو را با سیاهی دل چکار؟
لبان تو بی انتهای روشنی در غایت است 
از نوبهاری که در نیستان ما دمیده ای بگو
نه مرا  بیافزا
و نه با کاهیدنم بیآزار
تا چون ستاره ای به نحس و شگون...
خنده و گریه  سر دهم
و از نژاد و تبار خویش به بازارِ برده فروشان گویم!
تا آنکی دهان بگوید: که من...  شـــــاهم
و آنَکی به اشارت...
 که در خرابات،  شیــــخ ام!
گویی که شب ... دُهل زد!
عقل ها تمیز
دیوانه گان مست 
زنجیرها...  بُریده
و من به   جوششی  که تو را...
در نخستین صبحِ دوباره زیستن، سر انداخته است،  می نگرم 
و گوش...
به زنجموره های دلِ درد مندم،  سپرده ام
گویی که  ساغرِ مهر،  شکسته ام
و  در خراباتِخانه ام چندین: مرده شسته اند!
اگر بر بلندای تو،  راه نمی برم
سر بر زانو از  ژرفنای تو
 آزمندِ، زندگی ام
همچون  کشتی، به وسعتِ نیلگونِ دریا می زنم
و  تو خیره و پرسُا...
که چرا، هستی ام  بر باد رفت؟

توآمدی...
سخن گویان
و   من،   ماندم  خموش
دیوانگی ام ... در تو گُــم شد! 
 با تو چشم می گشایم و  با تو،  می خوابم 
با هــیولایی از شهامت 
و ...
کاشفی    مـــــادرزاد
قــــلم را...
برای ستایش  ات تیز می کنم
و بی هــــــیچ،   عاشقت می شوم 
گویی که...
زمستانِ  دلت را شکسته ام!


۱۳۹۵.۱۱.۲۵


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد