سرای معجزات می لنگد
نیمی از من
نیمی از شب
پائین تر از عالمِ اثیر
بالاتر از عالمِ خاک
خطِّ کجی با انحنایی محو
بی خبر از...
دیروز و، امروز و، فردا، شرارتم را به تو می بخشد!
تا مرا...
همیشه و همه جا غریب، تازیانه زنی
باشد...
که دوزخِ ناپیدا در پسِ زیستنم
تنها راهِ بهشتِ نادیدۀ تو باشد
سوختن...
و از پرواز وانماندن،
خارقه ای است از... نبوغ !
در این اُپرای دلپذیرِ عشق
پانتومیــــمِ دزدیِ بوسه
هیچ است
گویی حقیقت بدست دغلباز لوچ می شود
دیو آسا، می رقصد!