چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

*سنگ و دل




بیزارم از خود…
خام و حیران از سوز سینه می نالم
بدنبال دلی میگردم به سمت باغ و بهار
مثل شاخه درختی که بویِ تو دارد
از هر جویی مرا بجوی
باران مرده بود…
و دلم…
تلنبار طوطی بود با مزّهْ انار!
نگاه لقمه ای در کاسه جُم میخورد
آب و رنگ...
ته مانده های روی دلم
صدایی باز نشد…
نقش انار پشتِ کاسهٔ چینی بود

بیزارم از خود…
چند قطره باران
صدا را جوید
در کینه کوبید
دلش جدّی بود
خدا را مزّه میکرد
جیغ ماهیان در هـــبوط
لگد ها را روی هم گذاشت
جوری که باید ساکت بماند
حالا سقراط را طوری بچین که اقلیدس می خواست
تا عقدهٔ روحی اش پشتک بزند

بیزارم از خود…
پیانو برامس ¹می خورد
چُرتِ کاشف شام روی صندلی می مرد!
نگارخانه ٔ خورشید…
مرد خوش آتیه سه تار می زد
امیال فرهنگی،
ازدواج با مادر بزرگ می کرد!
سال ها بشارت بود
جان کندن نویسنده شد
خواننده ها بادبادک!
زور بزنید...
تاریخچه ٔ ضربهٔ روحی ام را !

بیزارم از خود…
وای فِریدا² رنگها را شُست
خواب ها را پراند
تلق تلق چفت و زنجیر کرد
بیزاری اش علاقه ای نداشت
تریاک از عرق جدا می‌کرد
دهخدا وقتی مرد…
خانواده اش را نوشت
حالا برقصم...؟
شادی با قساوت مُرد!
لابلای غنچه ها همه چیز زندان
عامیانه غرّش کنید
من با پاهای تو بالاترم

بیزارم از خود…
با لبان تو سخن می‌گویم
با همۀ بی چیزی از تو یافته می شوم
صخره ها شیشه های افق
و برای لمس لبانت...
بغض دلنشینی را فرو می‌خورم
چنانکه دخترکی پرسید:
آقا...
این برای شماست؟

بیزارم از خود…
دلم می خواست شاعر باشم
پول هایم را با انگشت روی بستنی بلیسم
لکنت ها را سوغاتی بیاورم
و گلاب را...
برای سهراب!
«گفتی:چه می نالی صد خانه عسل داری »
باز آی بر سرِ پیـــمان

بیزارم از خود…
از سنگ و گِل بوی دل آمد
شریکی از… گنـــــاه
دستارها آغشته به لعن
کفشها...
انحنای ترسناکِ کوچه را نمی فهمند
تنها مخاطرات را برای خدا آب و جارو می کنند
تو را می شنوم تُهی میان باران
زنهار، که سیراب شوی...
شماری از کرامت
دوزخی از بیهودگی

معجزه ای که از شبِ دریا شعبده بُرد!




۹۶٫۲٫۲۷


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مولانا ، دیوان غزلیات شمس
گفتی که چه می نالی صد خانه عسل داری
می‌زارم و می نالم ، هم خرقهٔ زنبورم
۱_ برامس:
      یوهانِس برامس (به آلمانی: Johannes Brahms ) (۱۸۹۷–۱۸۳۳)، موسیقی‌دان بزرگ آلمانی در  سبک رمانتیک است.
۲_ فریدا:
     ماگدالنا کارمن فریدا کالو ی کالدرون د ریورا ‏ نقاش مکزیکی و یکی از زنان نامدار تاریخ هنر معاصر است. او به‌ویژه به‌خاطر خودنگاره‌های هنرمندانه‌اش، مشهور است





*بوف



پاشیده  دَرهم
آشفته بی نظم
کوتاه و بی ارج
دلم را قانع مکن
بیزاری از هرچه هست
با یک آسمان اَذان
آن نمیدانم کجا...
مجهول ماندن است!
یک تِکّه خونِ داغ
برای توی واژه ها
با تیغ های نازک و بلند 
گوریده تا هُرْمِ استخوان
از هرآتشی...
 پ ری ش ان نمی شوم!




  ۹۶٫۶٫۲۹

* دوباره زندگی



برای طبل دنیا دکتر بیاورید
شکمِ شماطه دار ساعت ها را شستشو دهید
مادمازل شبنم را تحت تاثیر بگذارید
بچّه های مستعد را به لبخند وادار کنید
معلّم نقاشی را سوار چرخ و فلک کنید
شادی که بال زد
بلافاصله از عضویت همسرتان انصراف دهید
آنهایی که خود را عوضی گرفته اند
زندگی کنند!




۹۶.۷.۱۲