چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* شتر گاو پلنگ ( سوررئال)



نان فکر می کند

آب فکر می کند

نمک فکر می کند

گویی به شکوهِ عقل رسیده اند

ببر

گرگ

کِرم

یا مگسی خواهم بود!




۹۷٫۹٫۱۹


* دود (شعر سپید)





فرشته ها روی زمین دست بکارند

فرشتۀ طاعون

فرشتۀ نفاق

فرشتۀ قحطی

کور ها حنیف

کثیف ها ردیف

ضجّه ها نظیف

با ایمانی سمج!


خودم را به شیطان معرفی می کنم



۹۷٫۹٫۱۴

* غریبانه (شعر سپید)




تازه هوایی غریب

چاشنیِ حزنِ گریه را چشید

دَمناکِ... مان بمان

خورشید کهنه شد

از سوزِ تشنگی

با من بمان...

بخششِ جنونِ حقیقتم !

تنها توئی...

همچون خرافه

در

نجیبِ

چشم من !



۹۵٫۱۲٫۱




* دیوار




دستانِ مرا بو کن

نازِ گیسوانم باش

از پناهِ آغوشم سفر نکن

بادهای موسمی...

روی سرما نشسته اند

با سنگ آذرین، همآغوشی نمی کنند

حالابیا...

عکسِ سلامت را ببین

ژستِ قهوه‌ای

شبِ قهوه ای

سیبِ قهوای

سگِ قهوه ای

و زردِ قهوه ای...

مشامِ دهانمان!

مثل کسی که سیانور خورده...

امّا،

قلبی...

بر جای نهاده است

یعنی:

اتفّاق تازه ای پشتِ در باز نمی شود!

همه جا واژه ها...

شعرم را یکسان کج می کنند

صندلی ها مشکوک ترند

وزن شب را قلندوش می برند

حالا برای غرورِ تازه ات...

پیراهن آسمانی ات را بپوش!

من...

آخرین لذّتِ،

ابرها را می جَوَم!



۹۶٫۴٫۱۶

* فصل سرخ





مارو مور 


مارو مور 


مارو مور 


کشان کشان تاریکی آمد 


نوازشش را به آب چشمه ها سرایت دهید 


عجالتاً مورچه ها لاشه را بو می کشند! 
 



تهران - ۹۶٫۳٫۱۹


* گیله مرد




نه...

به سعادت روی زمینم

نه...

به غولهای ظریف غریزه ام

نه...

به شاخه های بلهوسِ زیتون و سیب

*

لال...

همچون ماهی

بالاتر از قامت خود داستانی بساز

فرمانروایی...

کوچکتر از دریای گُل

آه...

این قطره، پُر از ارادت است!

*

بیرحم می پرسم..

در کدامین سوی کینه ای؟

چه گُسستی...

تو را پیوست؟

زورابِ زهر می زنی بر من

عامیانه سخن بگو...

گُلِ نرگس مرا بوسید

و تو یکروز است، عاشق منی

دلم...

شکست

*

تا...

قلب تو می تپد

در...

گرداب درون

یحیای آوازه خان را ذخیره میکنم

یا...

می توان

بی پرخاش و خروش

خو د را مسافری وانمود

تا کی بپا خیزد

فهمِ مرا بخر!

*

کُنجی پاکیزه

وهمی زیبا

در نقش گیله مرد...

به شب خاموشی آموخته ای

حوصله ات نیست

میان سیاهی گُم نمی شوی

تابِ سنگ میخواهد

پاره ای آتش

کمی دیروز

*

شاید بشود...

بی ورطۀ تازه ای

لحظه ها را، به نقطه ای هم دوخت

تو خواستی من نخواستم

روی پلّه ها

گنگ و مبهم

سایه ای...


به انتظار نشسته است



تهران - ۹۷٫۹٫۷


* صُدفه



با لبخندی عریض و خودنمای 

امّا نچندان قرینِ پُردلی

در اقرارِ گناه

مرا وانهاده اند!

گویی رافائل...

با فهمی گناهکار!

میانِ بود و دیگری

از جای جای  خود

گوهری ساخته از بود و نبود

 ۹۶/۱۱/۲۷



* دور و پرت (شعر سپید)




هر تیک و تاکِ مضطرب...

از شقیقه ها نفس نمی کشد

چشم ها...

با گیاه و برگ

قانع می شوند از شانه های برف!

مرگ عبث نیست...

بنیاد غربت است!

بیداد می شمارد از جُرم من!

زخم ها در کوران تن 

با لختی درنگ 

خاطره می سازند، دور و پرت



۹۷٫۶٫۶


* شرحه



مهراوه ام 

من از شقیقه هایت با تو همراهم 

مثل

سوزن های قاصدک 

که

بوسه های مرا

بر

لبانت قرمز می کنند


۹۷٫۸٫۲۳

*ذکاوت عشق



با پیراهنی آبی

قلبی سرخ

در قصری از شراب 

گوشهٔ دنیا را طور دیگری بساز

جهنم دانته یک جلد کامل است

کسی استثنایی نیست

درد و روشنی با هم اند

مکثی در آرزوی مهلت

حماقت را سر بزن

خیلی دور

دورتر از بی نقصی خواهرم

آنجا که لب های لاک پشت باز نبود

اوّلین کلمه زبان در می آورد

امضای خدا

ذکاوت عشق را در اتفّاق تازه ای بی‌قواره می کند!

یک دختر خوش قد و بالا

باچیزی مشکوک

سرچشمه ٔ بیکران شگفتی ها ست

من در کوچه های دور

میان گرسنگی

شعر...

می خورم!




۹۶٫۵٫۱۹