چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* رگ خواب

چه دست و پا چلفتیِ چُلمنی 
دیوانه تر از خشم سنگها
مثل خوفِ تفنگ...
صُلحی کودنم!
 

۹۷٫۷٫۱۷

* تکّه تکّه ترس

یک شهر و یک شَمَل
زهرِ چشم و برقِ دشنه
نازِ اندام...
غاژ رفته بالا تَرَک
مثل تُفی پساپسِ نفرت
قاق کشیده نَم
غبارِ تلخِ سرما روی نامرئیِ من
عمر تو در شیشه، دستِ دیو
تا شوق تَرک بردارد
چشم ها، خانۀ ظَنّ
حولِ دهان، تکّه تکّه ترس
گذارِ لحطه های نحس
پَرپَر از بادِ دلزدگی
قبًه های فولاد، بوسه خَست
دعا، بی گلاب بود،  ای امــــام ببخش
دشت...
در نالۀ نامفهومِ آسمان سیاه
نامرئی دستان خاکستری
مثل تکّۀ نان، آذرخش می زد
و من شبیه  شب روبروی آینه، 
تمامِ سایه ام نور  کشید
و غروبِ روزِ گندم  نشست
جایی که دروغ نجاتِ حقیقت است!




۹۷٫۵٫۳۱

* ژورک

تقصیر کسی نبود
در نیشخند ماه...
تندیس خورشید برق میزد و جنون
و من لای پیراهنم قلبم را شیر میدهم
برای مزّهٔ خونم  دلم تنگ میشود
و دهانم که در آغازِ تاریخ نشسته بود
رحمِ گندم را بلند بلند می شمرد

پشت سرم سایه های غنی،
میانِ گرمای زمین تازه بود
اشتهایت را برانگیز
من مَشکی از شیرم 
مرا بساز
بوی پوچی گرفته ام

ماه دو شقّه می شود
و روسپیان در هیاهوی نیک و بد
میان زن و مرد  نشسته اند

بگذار...
مثل گنجشک ها ی خاکستری
از دهانی پاک، برایت آواز بخوانم
آنگونه که حکیمان پلیدی چشیده اند

۹۶٫۹٫۱۵

* پارک شهر


با قلب کج و کوله ام...
شروع می کنم به  ونگ زدن
تا وقتی که تهران آواز بخواند هر چیز چرند
از دسترنج سراب
دانه های رنج
لوزی های گرسنه
و معشوقم تنها بماند در مرگ مکرر

تو دمادم مرا بخوانی از ساقه های جوراب
مثل صراحی باریک و بلند
من در بستر نرم خیال
چون زخمی بی روزن

آه... چه تب نازی
همچون داغی ریگزار در قلب شمع
و تو دانه های رنج مرا بچین


۹۹٫۵٫۱۵