
یکّه و صبور چشمانم کجا گریخته اند ؟
بودنم را بی رنگ می کنند!
بیزار هم می توانست باشد
شاید هم مثل چلم ها...
از چکاد خشکی
خنده هایم را به اشک بدل می کنند
با گستاخی ببین...
تن ها ارزانی هم
همه چیز را با سایه نشانت می دهند
با چهره های بی شمار دروغ،
که شکلک شست به ابوالهول حواله داده اند!
زبانم را خواهم برید
از سوراخ های نور،
پیچیده در هزار پرسش،
پولک های هوس تقدیم تو می کنم
بگذار لحظه ها فراموشم کنند
از چنین دیوانه...
۹۷.۴.۲۸