
یکی بود…
دو تا نبود
هوای تو بود و منو ماه
قصّهٔ سباه پری…
تو بغضِ باریک چشام
تلخی خنده می زد
رنگ یه ماهی تو نگام
خدامون، کاخ خیال
دلامون خلال خلال
همگی ظهر دعا
غممون جدا جدا
یه شبی با دل سنگ
گریه کرد کوه بلند
چشاش…
سبز و سپید و زرد
تو ردّ هر نگاش
منو بهونه کرد
تا تو بیایی و بمانی
من بسوزم
تا بمیرم
لب دریای کبود
یکی بود
دو تا نبود
۲۵۷۵/۶/۸
رزاسس
پنجشنبه 6 مرداد 1401 ساعت 08:48