
چشمانت اینجا بودند
رو در رو...
چون ترختِ اسبانِ گردن خمیده در تقلایی نفس سوز
کژدمِ درونم را هوری می کنند
مثلِ قصّۀ امیر ارسلان
برّه های کوچک می رقصند
و تجسّمِ حسرت در تنِ زنی زیباست!
از چشمانت ستاره می ریزد
و من گیج و هتره هتره خوران،
برای لباس دختری عاری از احتیاط صبحگاهی
نرمای شرم تو می برم
۹۷.۲.۲۶