
دو عفّت مجسّم همدست اند
گلگونهٔ زیبای لطیفِ شرم و برقِ هوس در دلی عاشق!
من هم در هاله بودم
پذیرای ازدحام
پنهان شدم در درد دلهای خودم
باید...
نیشتر زد
کجا میروم با اختناق و اسارت ؟
همتای قاصدکی در دامنِ بیخبری
مثل معبدی متروک...
یا تنهایی شاعری لبریزِ شعر
افسارِ یک کلمه هم به چنگم نمی آید
ویترین هر نگاهی مسحور اشکم نمیشود
۹۶٫۴٫۱۸