
امروز های من... مال چندین سال قبل اند... می خواهم کثیف شان کنم... تبلیغات تویشان بنویسم... امّا چشمان این اتّفاق با صورت های جر خورده... روبرویم نشسته است... و فاقد آدمی... به دست هایشان حنا بسته و مراقب من اند... حتّا آینه ها را معاینه می کنند... همینقدرآزادی برای من کافیست... تا یک دست گرم به رنگ بنفش... مرا نصیب خودم کند... تا از گناهِ وجود داشتن شعری بگویم...تا عشق... جزئیاتش را دور بیندازد...
۹۸٫۷٫۲۴
#شعربنفش