با دندان بُـــریدن
مطیـــع نبودن
تنـــهایی با لـــیدن
فـــراتر روئیدن
چشــم نبســتن
نـــاله نکــــردن
دلم آرام نمی گیرد
بر اثیر عشق اگر بودم
جلّادم بخون غلتاند!
میدانم شب است کلاونگ شکستن و کندترین احمق ها... تانک عظیم حکومت اند! اما من با نیاز کاستن چون شبنمی آینه بودن به همۀ زخم هایم خندیده ام