
صدای دور شنیدن از جرس نمی آید
به زق زق آبچلیک و خس، نفس نمی آید
کجا می بَرَدَم این بختِ سیه هیهات
صدای فیشتک و غش غشِ هوس نمی آید
چه در تنفسِ برفی غریب می بارید
هوای محو پرزدن از قفس نمی آید
صدا چه طرز غریبی ست در تنفس آب
میان سگرمه های توهّم، عبس نمی آید
ندارمت که مِی نمی دهد ساقی
به لابه های من دگر مُلتمس نمی آید