چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

چکامه های سوررئال

شعر سوررئال و سپید

* آونگ آب




گفتی:
باغ را برای باغبان دلت ببین 
و 
کاروان را 
برای راهزن دلت غارت کن
وسپس...
 من در کنف غار تو روئیدم!
تا 
آونگ نیک و بد رنگ بازد
و عشق... 
بر سر میدان  روا گردد !

گفتی:بیا
زانو زدم 
بی خبری آموختی 

آتش بر لبم!

گفتی: برو 
فهم رفتن نمی دانستم
و به پاهایی برای رفتن
 نیاندیشیدم!
امّا...
نه چنان که باید آمدم 
و نه آنچنان که باید
ازآنِ تواَم!

من پایمردیِ بویِ بسترت
با 
نفس های
 تو

 

 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد